×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

del

negran

× adaby
×

آدرس وبلاگ من

arezo.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/�sa�sa

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

خنده دارترین اشتباه ممکن بود.


پرنده بر شانه های انسان نشست.

انسان با تعجب رو به پرنده کرد و

گفت: اما من درخت نیستم، تو

نمی توانی روی شانه من آشیانه

بسازی.

پرنده گفت: من فرق درخت ها و

آدمها را خوب میدانم، اما گاهی

پرنده ها و آدمها را اشتباه میگیرم.

انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین

اشتباه ممکن بود.

پرنده گفت: راستی چرا پرزدن را کنار گذاشتی؟

انسان منظور پرنده را نفهمید،اما باز هم خندید.

پرنده گفت: نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو

خالی ست،انسان دیگر نخندید،انگار ته ته خاطراتش

چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست که چیست؟

شاید یک آبی دور، یک اوج دوست داشتنی، پرنده گفت:

غیر از تو پرنده های دیگر را هم می شناسم که پر زدن

از یادشان رفته است، درست است که پرواز برای یک

پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکند فراموش میکند.

پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد

تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد

روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بودو چیزی

شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.

آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت

و گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریدم؟

زمین و آسمان هردو برای تو بود اما تو آسمان را

ندیدی . راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی

چیزی را احساس کرد. آن وقت رو به خدا کرد و

گریست

یکشنبه 13 دی 1388 - 10:05:17 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم